صاف کردن. تسطیح کردن. (یادداشت مؤلف) : هموار کرد موی و بیفکند موی زرد چون بچۀ کبوتر منقار سخت کرد. ابوشکور. تربت وی را با زمین هموار کردند. (قصص الانبیاء). می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود. صائب. ، تحمل کردن: این درد نه دردی است که بیرون رود از دل این داغ نه داغی است که هموارتوان کرد. صائب. - بر خود هموار کردن، تحمل کردن. ، موافق کردن: هموار کرد خواهی گیتی را؟ گیتی است کی پذیرد همواری ؟ رودکی
صاف کردن. تسطیح کردن. (یادداشت مؤلف) : هموار کرد موی و بیفکند موی زرد چون بچۀ کبوتر منقار سخت کرد. ابوشکور. تربت وی را با زمین هموار کردند. (قصص الانبیاء). می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود. صائب. ، تحمل کردن: این درد نه دردی است که بیرون رود از دل این داغ نه داغی است که هموارتوان کرد. صائب. - بر خود هموار کردن، تحمل کردن. ، موافق کردن: هموار کرد خواهی گیتی را؟ گیتی است کی پذیرد همواری ؟ رودکی
مسطح کردن صاف و برابر ساختن: اگر زمین با ایشان هموار کنندی... و از خدای هیچ سخن پنهان ندارند، تحمل کردن: این دردنه دردیست که بیرون رود از دل این داغ نه داغی است که هموار توان کرد. (صائب) یا بخود هموار کردن، متحمل شدن
مسطح کردن صاف و برابر ساختن: اگر زمین با ایشان هموار کنندی... و از خدای هیچ سخن پنهان ندارند، تحمل کردن: این دردنه دردیست که بیرون رود از دل این داغ نه داغی است که هموار توان کرد. (صائب) یا بخود هموار کردن، متحمل شدن
هموار کردن. مسطح کردن. صاف کردن. تسطیح: و دو غرفه کرد برابریکی از سیم و دیگر از زر هر یکی را طول چهارصد گز... و هر دو را بیاکند از سبیکه های زر و سیم و سرش به زعفران هاموار کرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 469)
هموار کردن. مسطح کردن. صاف کردن. تسطیح: و دو غرفه کرد برابریکی از سیم و دیگر از زر هر یکی را طول چهارصد گز... و هر دو را بیاکند از سبیکه های زر و سیم و سرش به زعفران هاموار کرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 469)